سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

مادرانه*جهان با من برقص

این روزا یک فیلم خیلی قشنگ دیدم، لحظه به لحظه این فیلم مرگ و زندگی کنار هم حرکت میکرد و صدای موسیقی و حرکت مینی بوس قرمز مرز بین آنها و جابه جایی آدمها بین  دو دنیا بود. اما شاید زیباترین بخش فیلم دیالوگ آخر اون بود جایی که علی مصفا روی ترانه زیبایی از زنده یاد جهان که من خیلی صداشو دوست داشتم این  متن رو با یک حسرت عجیبی که از صداش احساس می شد میخوند: هر کاری میکنم نمیتونم مرگ رو دوست داشته باشم ولی دیگه ازش نمی ترسم وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشونو بکنن و اگه شد اگه دوست داشتن  گاهی کنارم باشن کنارم باشن و بی حوصله باشن کنا...
26 تير 1399

مادرانه* انسانیت

امروز برایت یک واژه می نویسم و تمام خواسته ام از تو همین است... "انسانیت" امروز بین فایلهای پی سی دنبال یک مدرکی میگشتم که چند روز پیش تهیه کرده بودم ولی چون عجله ای ذخیره کردمش یادم نبود کجاست تا یهو چشمم خورد به این متن که قبلا نوشته بودم: "نقاشی دختر 9 سالش رو که به مناسبت روزهوای پاک در مسابقه واحد HSE شرکت کرده بود به من داد، چند قدمی رفت و دوباره برگشت... از من پرسید خانوم.......... مشکلی پیش اومده؟ گفتم: نه. گفت: آخه چند وقتیه چهره تون گرفته است. گفتم: یه کمی ناخوشم. مکثی کرد و گفت: اگه کمکی از...
25 تير 1399

پسر باادب من

دیروز از اون روزهایی بود که خیلی استرس داشتم. آمار کرونا که هرلحظه بد بدتر میشه و من هم مجبور بودم تو این شرایط با آقای ناصری بیام دنبالت، از وقتی داستان کرونا شروع شده بود چون ساعت کار بابا  تغییر کرده بود من راحت بودم می اومدم خونه و بابا هم شمارو می آورد. بعدم که ساعت کارها به روال قبل برگشت، خاله سارا و بابایی یه جوری پوشش دادن که من نخوام بیم دنبالت. بابایی و مامانی مهربون یه روزایی از خونه خودشون راه می افتادن میومدن خونه خاله و از اونجا میاوردنت خونه خودمون و بعد دوباره میرفتن خونشون. خلاصه دیروز اولین روز در ایام کرونا بود که باید می اومدم دنبالت، ماشین خاله تعمیرگاه بود، بابا مسعودم کلاس داشت تا دیروقت، شب قبل کیفتو ام...
22 تير 1399

و خدایی که همین نزدیکی است...

گاهی وقتا خدا چیزهایی برات مقدر میکنه که از شوق نفست بند میاد، بدنت یخ میکنه و فقط میتونی بگی الهی شکرت. این روزها حال من دقیقا همینه. البته چند روز پیش هم که سجده شکر گذاشتم به اندازه الان خوشحال نبودم و فکر نمیکردم جریانات به وجو آمده اینطور پیش بره، الان دیگه دلم میخواد بپرم بالا و یک ماچ از لپ خدا بکنم. ساعت به ساعت؛ لحظه به لحظه میگم الهی شکرت مهربون. این روزها روزهای طلایی زندگی ماست و من بیشتر از همیشه ممنون لطف خدا هستم. حاصل تمام روزهای سخت دانشجویی، تحقیق ها، شب بیداری و مقاله نوشتن‏ برای کنفرانس‏ها، مشاوره به سازمان های به نام و بزرگ، شد یک رزومه خوب و مجوز ورود به شرکتی که الان هستم. م..نا برای من فقط یک...
17 تير 1399

هدایای تولد سه سالگی

بعد از داستان تولد سه سالگی و عکسای قشنگت هدیه های تولدتم بمونه اینجا به یادگار. امسال تولدت برعکس پارسال که همه هدیه هات پول بود، کلی کادو داشتی. البته پارسال هم مامانی و خاله ازم پرسیدن که برات کادو چی بگیرن ولی انقدر ذهنم درگیر بود و کار داشتم نتونستم چیزی پیشنهاد بدم. امسال دیگه مامانی و خاله زرنگ شده بودن خودشون دست به کار شده بودن. مامانی مریم و بابایی برات یک ست کت و شلوار و پیراهن و کفش خریده بودن. کت و شلوار و کفش که از برند محبوب مامانی بود که دیگه فکر کنم خونه ما به خودی خود در بخش پسرانه یک شعبه سالیانه. انقدر که مامانی برات از اونجا چیز خریده و الانم دیگه مامان ساناز عاشقش شده و هر چی نیاز داری...
14 تير 1399

اسکول

اسکول از اون واژه ‏‏ها بود که خیلی سریع تکرارش کردی و کاربرد درستشم یاد گرفتی. از 17 خرداد به خاطر امتحانای غزل مامانی و بابایی اومدن خونه ما و قرار شد پیش شما باشن تا غزل با آرامش بیشتری زمان امتحاناتش رو سپری کنه. کلی تو این چند هفته با مامانی و بابایی کیف کردی. البته هرچند مامانی و بابایی چون خیلی حساسن و از صبح تا بعد از ظهر که من برسم انقدر دنبالت بودن و چشم ازت بر نمیداشتن که وقتی من میرسیدم خسته خسته بودن ولی این بین که یکی دو روزی می رفتن خونه دوباره میگفتن دلمون تنگ شده برای سورنا البته که ماهم حسابی به حضورشون عادت کرده بودیم و تا میرفتن میگفتیم برگردید. اما بریم سراغ کاربری واژه اسکول. این روزای آخر که مام...
12 تير 1399

تولد سه سالگی-پارت دوم

خوب حالا بریم سراغ عکسای تولد سه سالگی با تم ماشینها*مک کویین* وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ تنت سلامت، دلت شاد و لبت خندون، ان شالله 120 ساله بشی گل مامان. چشم بد ازت دور. ...
1 تير 1399
1